۱۳۹۴ فروردین ۲۶, چهارشنبه

دلم!

._دلم را سپردم به بنگاه دنیا

و هی آگهی دادم این جا و آن جا

و هر روز

برای دلم

مشتری آمد و رفت

و هی این و آن

سرسری آمد و رفت
**
ولی هیچ کس واقعا

اتاق دلم را تماشا نکرد

دلم ، قفل بود

کسی قفل قلب مرا وا نکرد
**
یکی گفت :

چرا این اتاق

پر از دود و آه است

یکی گفت :

چه دیوارهایش سیاه است

یکی گفت :

چرا نور این جا کم است

و آن دیگری گفت :

و انگار هر آجرش

فقط از غم و غصه و ماتم است
**
و رفتند و بعدش

دلم ماند بی مشتری

و من تازه آن وقت گفتم :

خدایا تو قلب مرا می خری ؟
**
و فردای آن روز

خدا آمد و توی قلبم نشست

و در را به روی همه

پشت خود بست

و من روی آن در نوشتم :

ببخشید ، دیگر

برای شما جا نداریم

از این پس به جز او

کسی را نداریم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر