۱۳۹۳ شهریور ۷, جمعه

بلا

چه بلایی‌ سرمان آمده
کجای این داستان ایستاده ایم
که در هجوم خاطره‌ ها
هیچ چیز سبب ایجاد لذت نمی شود
خاطره‌ها چه بی‌ بهانه می‌‌آیند و
لحظه‌ها را به هم می‌‌ریزند
طوری که دنیا از چشمهایت کوچک تر می‌‌شود و
پنجره‌های قلبت تعطیل .....
"امیر وجود"

۱۳۹۳ شهریور ۵, چهارشنبه

بمیرم

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم

اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم

یک قطره آبم که در اندیشه دریا

افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم

یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

این کوزه ترک خورد چه جای نگرانیست 

من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته ام را

بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم


فاضل نظری

دیوانه


دیوانه منم. . .

که هربار مرا از خود می رانی

بازهم عاشقانه می خواهمت

همانی که مدت هاست

بدخلقی هایت را به دل نمی گیرد

دیوانه منم

که در نبودنت

شبی هزار بار می میرم و زنده می شوم

همان که

دل کندن را بلد نیست

آری دیوانه منم. . .

جایی نوشته بود:

با دیوانگان مهربان باشید

آنان را دوست بدارید

درعجبم

چرا تو دوستم نداری. . !


من که دیوانه ای بیش نیستم. . .

"حاتــمه ابراهیــــم زاده"

۱۳۹۳ شهریور ۱, شنبه

روز دوم


در میان روزها از "روز دوم" بدم می‌آید...
روز دوم بی‌رحم‌ترین روز است، با هیچکس شوخی ندارد، 
در روز دوم همه‌چیز منطقی‌ست، حقایق آشکار است و به هیچ وجه نمیتوان سر ِخود را شیره مالید...

مثلا روز اول مهر همیشه روز خوبی بود، آغاز مدرسه بود و خوشحال بودیم، اما امان از روز دوم...
روز دوم تازه می‌فهمیدیم که تابستان تمام شده است...

یا مثلا روز دوم بازگشت از سفر، روز اول خستگی در می‌کنیم، حمام می‌کنیم، اما روز دوم تازه می‌فهمیم که سفر تمام شده است، طبیعت و بگو بخند با دوستان و عشق و حال تمام شده است...

هرگاه مادر بزرگ نزد ما می‌آمد و یک هفته می‌ماند، وقتی که بر میگشت ناراحت میشدیم، اما روز دوم تازه می‌فهمیدیم که "مادر بزرگ رفت" یعنی چه؟یا وقتی کسی از دنیا میرود، روز اول خدا بیامرز است و روز دوم عزیز از دست رفته!!

و اما جدایی...
روزِ اول شوکه‌ایم و شاید حتی خوشحال باشیم که زندگی جدیدی در راه است...
تیریپ مجردی و عشق و حال ور می‌داریم، اما دریغ از روز دوم، تازه می‌فهمیم کسی رفته...
تازه می‌فهمیم حال‌مان خوب نیست...
تازه می‌فهمیم که تنهایی بد است...

باید روز دوم را خوابید...
باید روز دوم را خورد...
باید روز دوم را مُرد...

کیومرث مرزبان

آدمها را بلد نیستم

کوچه ها را بلد شدم ؛
خیابانها را ؛
مغازه ها را ؛
رنگهای چراغ قرمز را ؛
جدول ضرب را ؛
و دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمی شوم ،

اما ،،،
هنوز گاهی میان آدمها گم می شوم ؛
آدمها را بلد نیستم .

۱۳۹۳ مرداد ۳۰, پنجشنبه

آدما .....


 
آدم ها می آیند
 
زندگی می کنند
 
می میرند و می روند....
 
اما فاجعه ی زندگی تو
 
آن هنگام آغاز می شود
 
که
 
آدمی می رود اما نمی میرد
 
می ماند
 
و نبودنش
 
در بودن تو
 
چنان ته نشین می شود
 
که تو می میری
 

در حالی که زنده ای.......

Maher Zain - Number One For Me

بعضی ها...

ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻰ ﻣﺎﻧﻰ؛ ﻳﮏ ﺭﻭﺯ ... ﻳﮏ ﻣﺎﻩ ... ﻳﮏ ﺳﺎﻝ ... ﻣﻬﻢ ﮐﻴﻔﻴﺖ ﻣﺎﻧﺪﻥ 

ﺍﺳﺖ.

ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻳﮏ ﺭﻭﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻫﺪﻳﻪ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ.

 ﮔﺎﻫﻰ ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ، ﻳﮏ ﻋﻤﺮ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺟﺰ ﺩﺭﺩ، ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ...

 ﺧﻮﺭﻩ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﻣﻰ ﺍﻓﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺖ؛ ﻭ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺭﻭﺣﺖ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺧﺮﺍﺷﻨﺪ.

 ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ ﻧﺎﺏ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﻯ ﻧﺎﺏ ﺗﺮﻯ ﻫﺪﻳﻪ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ.

ﺍﻳﻦ ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ؛ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺯﻭﺩ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ، و ﺣﺲ 

ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻧﺸﺎﻥ ﺗﺎ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻫﺴﺖ.

ﺍﻳﻦ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﻭﺍﺭ ﺩﻭﺳت ﺩﺍﺭﻡ؛ ﺣﺲ ﺧﻮﺏ ﺁﺩﻡ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ 

ﻫﺪﻳﻪ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ!!!! 

تلنگر


جايى كه بودن و نبودنت هيچ فرقى ندارد

نبودنت را انتخاب كن

اينگونه

به بودنت احترام گذاشته اى...
 
هاروكى موراكامى
 

 
انسان ها می توانند تبسم کنند ...
 
تبسم کنند و تبسم کنند ...

در حالی که به بدترین شکل ممکن
 
در حال خیانت به شما هستند !

حیوان ها تبسم نمی کنند ولی همدیگر را می درند !

کدام منصفانه تر است ؟! ...
 
 
حیوان اندیشمند
 روبر مرل



وقتی یک رابطه تمام می شود،

باید تمام شدنش را پذیرفت

نه اینکه آنقدر ادامه اش داد

که با تحقیر یا خیانت تمام شود...!
 
 
محمود دولت آبادی




 
بزرگترين بازدارنده بر سر راه زندگي لذت بخش،
 
اين است كه كمابيش همه به اندوه با اندوه پاسخ مي گويند ،

به خشم با خشم ،

و به كينه با كينه ...
 
 
ويــن داير



 
هركسی سزاوار فرصتی ديگر است ؛

اما ، 

نه برای همان اشتباه !
 
 
ویلیام فاکنر

 

انتظار...

بدترین قسمت زندگی

انتظار کشیدن است
و بهترین قسمت زندگی

داشتن کسی‌ست که

ارزش انتظار کشیدن را داشته باشد 

 

ریچارد باخ

 

کیستی...؟


کیستی که من اینگونه به اعتماد

نام خود را

با تو می گویم

نان شادی ام را با تو قسمت می کنم

به کنارت می نشینم و

بر زانوی تو اینچنین به خواب می روم

کیستی که من این گونه به جد

در دیار رویاهای خویش با تو

درنگ می کنم! 

احمد شاملو