۱۳۹۳ مرداد ۲۱, سه‌شنبه

سر سپرده




من زنده بودم اما انگار مرده بودم از بس كه روزها را با شب شمرده بودم


یك عمر دور و تنها تنها بجرم این كه
او سرسپرده می خواست من دل سپرده بودم

یك عمر می شد آری در ذره ای بگنجم
از بس كه خویشتن را در خود فشرده بودم


محمد علی بهمنی




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر