۱۳۹۳ مرداد ۲۲, چهارشنبه

تقدیر

حکایتی زیبا از تقدیر
.
.
.
سالهای بسیار دوردرشهرما پادشاهی زندگی میکرد، که وزیری داشت.
وزیر همواره میگفت: هر اتفاقی که رخ میدهد سرنوشت بوده به صلاح ماست.روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد،
اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید،وزیر که در آنجا بود گفت: خیر است . نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهددر جهت خیر و صلاح شماست!
پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شدو دستور زندانی کردن وزیر را داد…
چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به جنگلی در همان حوالی رفتند.پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد
در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود، به محل سکونت قبیله ای رسیدکه مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند،
زمانی که مردم، پادشاه خوش سیما را دیدند، خوشحال شدند
زیرا تصور کردند، وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست!!!
آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند،
اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید:
چگونه میتوانید این مرد را قربانی کنید، اوبدنی ناقص دارد، به انگشتش نگاه کنید !!!
به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد...
پادشاه بعد از چند روز که به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت:
اکنون فهمیدم منظور تو از اینکه میگفتی هر چه رخ میدهد به صلاح شماست چه بوده،زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد، زندگیم نجات یابد. اما در مورد تو چی؟تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟!!
وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمیبینید، اگر من به زندان نمیفتادم
مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردندمردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب میکردند،
بنابراین میبینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود!!!
ایمان قوی داشته باشید و بدانید هر چه رخ میدهد،
خواست خداوند است
تصمیمات خداوند از قدرت درک ما خارج است
اما همیشه به سود ما می باشد...
(( پائولوکوئیلو ))

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر